اینجا نوای پی در پی صفحه کلیدها در فضا میرقصد … مغزهای بزرگ فرهیخته ای بی وقفه در پی حقیقت میرود پشت مانیتورها و گوشیها پیامبران بدون وحی نشستهاند با یک مشت قلب تپنده ناآرام… با چشمهایی که هرگز نمیخوابد و گوشهایی که هرگز بسته نمیشود… اینجا یک سری انسان بی ادعا شبها با اضطراب از خواب میپرند و ذهنشان تا خود صبح در پی اتفاقات پرسه میزند. ممکن است دو یا سه روز پشت سر هم مجبور باشند در محل کارشان بمانند و یا حتی در سیاه زمستان هزار کیلومتر راه به سردسیرترین نقاط کشور با اتوبوس سفر کنند و چندساعتی بعد از مخابره، بدون استراحت همان مسیر را بازگردند… راستی چقدر میترسید از این ویروس کوچک خطرناک؟ مثلاً آنقدر شجاعت دارید که بروید بیمارستان عفونی و ساعتها آنجا کار کنید و کسی هم هیچوقت به شما عنوان فداکار و مدافع سلامت ندهد؟ یا از خانوادهتان بگذرید و سال نو را کنار بیماران و پزشکان تحویل کنید؟ اینجا دوربینشان، خودرویشان، حتی سر و صورتشان و چه بسیار قلبهایشان بی گناه، به زوال میرود و بر خلاف تصورات و حقوق جهانی شان نه به دلار دستمزد میگیرند و نه امنیت جانی و روانی تضمین شدهای دارند.
این نگارندههای بی ادعا نه فقط سالی یک بار که تقویم همه را هل میدهد به سمتشان، بلکه همیشه با افتخار خبرنگارند… اینجا میشود عشق را بویید! چرا که اگر عشق ننامیم و نخوانیمشان شوربختانه یا خوشبختانه، در روزگاری که غول زندگی پا میفشارد روی شانههایشان، حق التحریر ناچیزشان بهانهی خوبی برای ماندن نیست…
پس قطعاً مبارک است روزی که به نام آنهاست.